مدادها را دوست دارم. ‌یکی از مدادهایم معمولا همراهم هست. همه‌جای خانه می‌توان آن‌ها را پیدا کرد. و اخیرا روی تخت وقتی یحیا را می‌خوابانم همراهم هستند.

با مدادها زیر نکاتی که دوست دارم خاطرم بماند خط می‌کشد. البته اگر کتاب مال خودم باشد. نباشد در دفتر محترمم که حکم آنِ دیگر من را دارد نکاتی که می‌خواستم یادم بماند یادداشت می‌کنم.

با مداد کارهای روزانه‌ام را می‌نویسم و کنارشان تیک می‌زنم.

و دارم دوباره تمرین خط می‌کنم. روزگاری خطم خوب بود. به قاعده و موزون. تمرین می‌کردم. نمی‌گذاشتم سرکج‌ها و هلال‌ها از دستم در برود. بعد که دستم به کیبورد روان شد مدت طولانی ننوشتم. جز برگه‌های امتحانی که بسیاری از آن‌ها هم ارائه مقاله بود. و اگر هم بود رسم به نوشتن خودکار بود. الان هم با کیبورد راحت‌تر می‌نویسم. فرود آمدن سر انگشتانم روی کیبورد را دوست دارم و سعی می‌کنم ناخن‌هایم را کوتاه نگه‌دارم. این‌طوری انگار هر کلمه را لمس می‌کنم. همکاری این ده انگشت را هم. طبق یک قانون نانوشته هر دکمه را یکی قبول کرده و البته که کار بعضی‌ها بیشتر است. و با آمدن یحیا و شیر دادن گاه به گاه پای کیبورد بقیه تلاش کرده‌اند نقش دیگری را هم ایفا کنند. البته که خسته شده‌اند و کار کند پیش‌ رفته است. اصلا نوشتن روی کیبورد کمکم می‌کند با سرعت بیشتری فکر کنم. شاید برای این است که لازم نیست در قید چگونه نوشتن باشم. برای نشستن به قاعده «ی» نگران نیستم. نقطه‌ها هر کدام سر جای خودشان می‌نشینند. و مهم‌تر از همه لازم نیست سر مداد درست تراشیده شده باشد. نه خیلی تیز و نه خیلی گرد. اینکه کیفیت رنگ مغز مداد هم چطور باشد مهم نیست.

با این‌حال با مداد نوشتن و نه فقط زیر جملات کتاب‌ها خط کشیدن- یک حال دیگری دارد. مثل اینکه در جمع مهمان‌های غریبه سر یک میز بخواهی سوپ را با قاشق سوپ‌خوری بخوری، یا تکه‌های کاهو را به دهان بگذاری، یا خورش را از ظرف خورش‌خوری روی پلو بریزی.

نمی‌توانم روی چگونه نوشتنم تمرکز نکنم. نمی‌توانم با عجله بنویسم چون خوب نمی‌شود و دوستش ندارم.

مثلا می‌دانم اگر گل کلم را تند بنویسم، ترشی‌ام خوب نخواهد شد.

یا اگر نان تست هفت غله را بد بنویسم خیلی زود بیات خواهد شد.

اما اگر خوب بنویسم گلاب ترجیحا ربیع، عطر حلوایم در آمده. حتی اگر نپخته باشمش.

و اگر دستور هویج پلو را با آداب بنویسم، عطر زعفرانش خانه را پر کرده.

من آدم اهل موسیقی نیستم. دانش‌آموز که بودم وقتی همه مقابل تلویزیون سریال یا اخبار تماشا می‌کردند حاشیه خالی روزنامه‌های بابا را خط تمرین می‌کردم. اما به نظرم خوب نوشتن با خودش نوعی موسیقی می‌آورد و تا مداد را زمین می‌گذاری قطع می‌شود.

گاهی نوشتن برایم شبیه ورزش می‌ماند! احساس می‌کنم نوشتن با کیبورد این‌همه از من انرژی نمی‌گیرد که نوشتن با مداد و حتی خودکار. انگار وقتی روی کاغذ می‌نویسم دقیقا می‌دانم چه می‌خواهم.

چرا بعد مدت‌ها مدادها به چشمم آمدند و دارم دوباره خط می‌نویسم؟ نمی‌دانم. شاید به احساسی بر می‌گردد از درونم که مرا می‌خواند و باید بیشتر به آن گوش کنم. شاید به متن مختصر پاکتی که برای همسر نوشته شده بود. نمی‌توانستم چشم از آن بردارم! چقدر به قاعده و بی‌نقص! موسیقی داشت!‌ گیرم یک تک‌نوازی بسیاری کوتاه!

دارم دوباره می‌نویسم و چقدر خوب می‌شد آن جناب خطاط استادم بود!

جالب این‌که یوسف بیشتر من دفتر تمرینم را می‌نویسد. حروف الفبا را کامل بلد نیست. به تحریری که اصلا. اما سعی می‌کند مثل خط نمونه، خوش بنویسد. و مدت‌ها با دفتر و مداد من سرگرم است.

بامزه است یک آدم بی‌سواد تمرین خط کند. شاید هم در روند آموزشش موثر بود. مهم نیست. دارد لذت می‌برد. و کاش خط خوشی داشته باشد. خط چشم نوازی که اول جان خودش را صفا دهد و بعد دیدگان دیگران.

وقتی مشغول است یاد خودم می‌افتم که برای بعضی کارها دارم تلاش می‌کنم. و با خودم می‌خوانم: آب کم جو، تشنگی آور به دست!